ام الفتنه به يكباره و جن زده از جاي خود برخواست و رسول اللهص را در بستر نيافت و شمشير خواب هاي بي تعبيرش بر عليه عليع انتهايي نداشت . و بهانه ي خوبي بود كه ابليس به آني در تمام وجودش حلول نمايد در نيمه شبي گرم و مهتابي. و مشعلي كه شيطان در دل سياهش افروخته بود و افساري كه بر گردنش آويخته بود و او را بدين سو و بدان سو مي كشانيد. سپيد بانو كه سر تا پا تنديسي از هجوم حقد و حسد وكينه بود، سراسيمه و لرزان، افتان و خيزان، تك تك حجره هاي ديگر زنان رسول مهر و محبت را شخم مي زد و تخم نفاق و تفرقه مي كاشت. و لحظه به لحظه بر آتش خشم بيشه زار فتنه اش افزوده مي شد. هر چه بيشتر جستجو مي كرد كمتر مي يافت. عنان از دست داده بود و با برق شمشير چشمانش، كه شيطان به خوبي در آن لانه كرده بود، همه جا را مي دريد.
و در هر گام كه برمي داشت پند و اندرزهاي رسول خاتمص، كه ضمير مرده اش را بدست باران بيداري سپرده بود، او را مي آزرد:
اي دختر ابوبكر، باريتعالي امر فرموده كه مبادا از خانه بدرآيي كه زينت زنان پيامبر چنين باشد. مبادا جزء دشمنان و لعن كنندگان عليع باشي و بر او شمشير بگيري. اي عايشه بترس از سگ ها در حوئب، كه دامن تو را به دندان كشند در روزي كه عزم رزم بر عليع داري.
در برزخ جستجو آويزان طناب شيطان بود كه ناگهان نسيم صدايي مفرح و مطبوع گونه هايش را نوازش داد، صدايي گره خورده در صداي مهتاب، زخمه هايي بر تارهاي زخمي دل زمين، همنوايي گل در مشايعت بلبل، بوسه هاي خاك بر چهره آفتاب و صداي نزول رحمت للعالمين بر خاكي تفتيده و صدايي آشنا.
بر سرعت گام هاي خود براي رسيدن به محل فوران پژواك صدا افزود و ديد كه رسول الله اعظمص گونه هاي متبرك و مبارك و نمناك خود را بر زمين داغ نهاده اند و همنوا در تلاطم كثرت فرشتگان فرياد مي زنند:
الهي به عليٍ به عليٍ به عليع ....
عباس